راهـِ بـی پایانـ

۲۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۷خرداد


این بار اگر زن زیبارویی را دیدید، هوس را زنده به گور کنید و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی... 

زیر باران اگر دختری را سوار کردید جای شماره به او امنیت بدهید، او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصود مورد نظرتان! هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید : اول شما!

در تاکسی خودتان را به در بچسبانید نه به او؛ بگذاربد زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند احساس امنیت کند نه ترس؛ بیایید فارغ از جنسیت کمی مرد باشید.

ای دهقان فداکار! تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند؛ اما من در روزگاری نفس می کشم که زنی برهنه می شود تا کودکش از گرسنگی نمیرد؛ در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست و هیچ خیابانی... بن بست ها اما فقط زنها را می شناسند انگار...

اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست... تختهای بیمارستانها اما پر از مریمهای درد کشیده است که هیچکدام مسیح را آبستن نیستند...

من در میان زنهایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برایت از گناه را دارد! نمی دانم... چرا شعار از لیاقتم، صداقتم، نجابتم و ... می دهی.

سیمین دانشور

شقایق ...
۱۵خرداد

گاهی اوقات ادم تو زندگیش به یه نقطه ای میرسه که نمیدونه و نمیتونه خوب وبد تشخیص بده

نمیدونه باید خوشحال باشه یا ناراحت

گاهی خدا با گرفتن کسایی که خیلی دوسشون داری امتحانت میکنه

ولی خدااااااایاااااا بخودت قسم من دلم جنبه ی امتحان نداره

بخدااااا از این امتحانات فقط رد میشهههه

خدا اصن میشنوی؟؟؟

یا اینکه توام ازم رو برگردوندی:'(

چقد دلم میخواد بیای پایین سرمو بگیری تو بغلت دست بکشی رو موهام

بگی غصه نخور من هواتو دارم

خدااااایا از سکوتت خسته شدم

بیا دستامو بگیر

بیا 

بیا

بیا

:'(:'(:'(

کاش اونی که الان باید بود،بود!!

دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه!!

خدایا فقط منتظر یه خوابه بی بیدارم!

همین.....

شقایق ...
۱۴خرداد

گوینده:سعید پور محمودی


شاعر: احسان رعیت


 


متن شعر:


کنارش نشستی تو یه کافه و

هوا سرده گونه ات اناری شده

یکی با تو میشینه و سهم من

فقط میزهای کناری شده

کنارت نشسته بهت زل زده

درست از همون جا ک جای منه

هوا سرده قهوه سفارش بده

حساب دوتاتون به پای منه

میخوام جفتتون و واسه اولین 

قراری ک دارید مهمون کنم

اگه عشق بازی باهاش سختته

بگو مشتری ها رو بیرون کنم

تا نزدیک میشی به دستای اون

هوا سرد میشه تو پیراهنم

تا شالت رو میبندی به گردنش

یه دردی میپیچه توی گردنم

همین ک بهت زل زده کافیه

دیگه روسریت رو عقب تر نکش

عزیز دلم لااقل پیش من

تو ته مونده ی قهوه اشو سر نکش

دیگه جای من تو این کافه نیست

باید دیگه راهی بشم سمت در

به گارسون سپردم مزاحم نشه

تا میتونی از کافه لذت ببر

شقایق ...
۱۴خرداد

عاشقم.....          

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری ،          

که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ، تو کجــــــــــــــــــــــــــــا ؟          

کوچه کجـــــــــــــــــــــــا ؟          

پنجره ی باز کجــــــــــــا ؟          

من کجــــــــــــــــــــــــــا ؟          

عشق کجــــــــــــــــــــــا ؟          

طاقتِ آغاز کجــــــــــــــا ؟          

تو به لبخند و نگاهــــــی ،          

منِ دلداده به آهــــــــــی ،          

بنشستیم          

تو در قلب و          

منِ خسته به چاهـــــــــی......          

گُنــــــــــــه از کیست ؟          

از آن پنجره ی بــــــــــــــاز ؟          

از آن لحظه ی آغـــــــــــــاز ؟          

از آن چشمِ گنه کــــــــــــار ؟          

از آن لحظه ی دیـــــــــــدار ؟        

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، 

همه بر دوش بگیرم          

جای آن یک شب مهتاب ، 

تو را تنگ در آغـــــــــــــــــــــوش بگیرم....

شقایق ...
۱۴خرداد

ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ...

ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯾﺶ ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ

ﺟﺎﯾﺶ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ

ﯾﮑﯽ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻡ ﺯﺧﻤﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﯾﮑﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﺳﺘﺎﻥِ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

ﯾﮑﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺁﺭﺯﻭﯼِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ

ﺁﺭﺯﻭﯼِ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ...

ﻣﺎﻧﻨﺪِ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﻭ ﺭﻓﺖ ... ﺗﺎ ﺍﻋﺪﺍﻣﯽِ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﺪ

ﺁﺭﺯﻭﯼِ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ...

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻮﻫﺎﯾﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝِ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ

ﻭ ﺩﺭ ﻋﮑﺲ ﻫﺎﯾﺶ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻣﯿﺰﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﺩﯾﮕﺮ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﻨﺪ

ﻭ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝِ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ

ﺁﺭﺯﻭﯼِ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ...

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺟﻮﺍﻧﯿﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ

ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻫﺰﯾﻨﻪ

ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ

ﺷﺐ ﻫﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺶ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﺮﺩ

ﺁﺭﺯﻭﯼِ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ...

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺧﻴﺎﻝ ﭘﺮﺩﺍﺯﻱ ﻫﺎﻱ ﺷﺎﻋﺮِ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ

ﺷﺐ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻓﻜﺮ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻧﺒﺮﺩ

شقایق ...
۱۰خرداد

دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده

برای شیطنت های بی وقفه،بی خیالی هرروزه،

نازو کرشمه ی من و آینه،خنده های بلند و بی دلیل

برای آن احساسات مهار نشدنی...

حالا اما...

دخترک حساس و نازک نارنجی درونم

چه بی هوا این همه بزرگ شده...

چه قدی کشیده طاقتم!

ضرب اهنگ قلبم،،،

چه ارام و منطقی میزند!چه شیشه ای بودم روزی حالا اما به سخت شدن هم رضا نمیدهم به سنگ می اندیشم!

اینگونه اطمینانش بیشتر است!!

جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را

قهوه های تلخ و پرسکوت امروز گرفته است...

این روزا لحن حرف هایم انقدر جدی شده

که خودم هم از خودم حساب میبرم...دراوج شادی هم قهقه سر نمیدهم و به لبخندی اکتفا میکنم...

چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانم

همین که پیش اسمت می نشیند تمام

سرخوشی ها و بی خیالی هایت را ازتو میگیرد

و بجاش وزنه ی وقار و متانت را

روی شانه ات میگذارد،نه اینکه این هابد باشد

نه فقط خدا کند وزنشان انقدر سنگین شود

که دخترک حساس و شیرین درونم

زیر این سنگینی بشکند!!

شقایق ...
۱۰خرداد

صبح با صدای نفس هایش اگر بیدار شدی،

ساده گذر نکن...

خودت را مچاله کن در آغوشش،

چشمهایت را ببند...

و گوش بسپار "زندگی" خلاصه میشود درهمین دم و بازدم هایش،

پیشانیش را ببوس آنقدر محکم که بیدار شود

و سیر تماشا کن لبخندی را که قبل از باز شدن چشمهایش،

روی لبانش مینشیند...

خیره شو درآن چشم های خواب آلوده و خواستنی

وآرام بگو:"صبح بخیر عزیز روز و شب من!"

شب که شد باز هم چشم هایش را خوب نگاه کن

خستگی چشم هایش را بفهم...

دست هایش را بگیر و بلندو شمرده بگو

توبرای من خسته وخواب آلود و پریشان"تو" هستی...

نفس میکشی...

نفس میکشم...

به همین سادگی....

شقایق ...
۰۷خرداد

نگاه همه به پرده سینما بود...

(جشنواره فیلم های10دقیقه ای)

اکران فیلم شروع شد...

شروع فیلم:تصویر سقف یک اتاق بود!

دو دقیقه از فیلم گذشت

چهار دقیقه دیگر هم گذشت

هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!!

صدای همه درآمد

اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند

ناگهان دوربین حرکت کردو آمد پایین

و به یک کودک معلول قطع نخاع خوابیده رو تخت رسید!

جمله زیر نویس فیلم:

این تنها هشت دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید....

پس قدر زندگیتان را بدانید!!!!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

این متن واقعا واسه من تاثیر گذار بود 

دوست داشتم شماهم بخونینش!!!

شقایق ...
۰۵خرداد

دلم میخواهد اگر بار دیگر بدنیا آمدم

در زندگی بعدی مرد باشم!

مرد که باشم،دیگر زن را خوب میشناسم!

اینکه تا چه حد غیرقابل تصور است!

ریزبین و حساس است!

اینکه حواسش همیشه به همه چیز هست!

هم ظاهر،هم باطن،هم افکار مردش...

حتی موقع بوسیده شدن هوشیار است

و ''یک لحظه" کافیست

بوی خیانت را احساس کند

تا بسوزاند و بسوزد...


میفهمم چرا زن رویا میبافد؟!

9چرا مدام میپرسد دوستش دارم یا نه؟!

چرا دوستدارد ناز کند و

چقدر کیف میکند نازش کشیده شود...؟!چقد برایش بوسیده شدنی که به تخت نرسد"حرمت" دارد....

وچرا و کی و چطور یکباره دل میکند

و میرود و میرود؟!

چرا یک زن خاطره اش را در نبودنش،

ازبودنش بیشتر دوستدارد؟!

وچطور باخاطره های خوبش زندگی میکند...

چرا دوست دارد همیشه وسیله ای از خودش را

پیش عشقش جا بگذارد؟!

چرا زن انقدر در عاشقی بی پروا هست؟!

وچرا دوست داشتن زن

تا"کجا" و "کی" ندارد؟!

^^نهایت^^دارد....

شقایق ...
۰۳خرداد

.

استفــــــراغ شهـــــوت هایت کافى نیست؟

که حالا دروغ هایت راهم بر من عق میزنى؟


ایــــــنقدر نگو دوستم دارى

پاکى عــــــشـــــق را به لجن کشیدى


کافى ست خالى کردن شهوت هایت بر بدن عریانم را به خاطر بیاورى


بکارت روحم به اسم ســـــادگى تقدیمت شد


بــــــ ــــــوسه هاى ارامت وحشى ترم کرد


اما حواسم پرت محبت بود


در انتظار لحظه اى که از سر عادت بعد ارگاسمت تنگ در اغوشم میکشیدى


من به خیال تو همان فاحــــــشه ام


که به جرم هم اغوشى با تو از پاکى بهشت رانده شد


دیگر حتى دود سیگار هم مرا به ارگاسم نمیرساند .

.

❤💚💜💙❤💚💜💙❤💚💜💙

.

.

اینا ادمن واقعا؟😭😭

خورد کردن احساس کسى،یه عمر زندگى کردن طرف با عذاب 

به لذت پنج دقیقه اى مى ارزه اخه؟؟؟

تا کى؟😢

👊🏼

شقایق ...