راهـِ بـی پایانـ

چه زود دیر میشود....

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ق.ظ

چه زود دیر می شود !


در باز شد ،


بر پا ،


بر جا ...


درس اول :


بابا آب داد ،


ما سیراب شدیم !


بابا نان داد ،


ما سیر شدیم !


اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند ،


در سبد مهربانی شان ...


و کوکب خانوم چقدر مهمان نواز بود !


و چقدر ،


همه منتظر آمدن حسنک بودند ...


کوچه پس کوچه های کودکی را ،


به سرعت طی کردیم ،


و در زندگی گم شدیم ،


همه زیبایی ها رنگ باخت !


و در زمانه ی سنگ و سیمان ،


قلب هایمان یخ زد !


نگاهمان سرد شد ،


و دستانمان خسته ،


دیگر باران با ترانه نمی بارد !


و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ،


زرد شدیم ،


پژمردیم ،


و خشکزار زندگیمان ،


تشنه آب شد ...


سال هاست ،


وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم ،


جز رد پایی ،


 از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم ،


و در ذهنمان ،


جز همهمه زنگ تفریح ،


صدایی نیست ...!!!


                             و امروز ،

                 چقدر دلتنگ ،


          آن " روز ها " اییم !


   و هرگز ،


        نفهمیدیم ،


            چرا برای" بزرگ شدن "،


                    این همه بی تاب بودیم ?

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۵
شقایق ...

نظرات  (۲)

ممنون عزیزم شما هم لینک شدی:)
سر نمیزنی به منا:(
خوش حال میشم به من سر بزنید
منتظر نظرتون در اخرین پستم هستم:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی